روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد.
مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی...
نظرات شما عزیزان:
mohamad
ساعت9:06---26 آبان 1390
بهزاد خلیلی
ساعت19:12---15 آبان 1390
هیچ وقت خدارو اونجوری که باید و لیاقت بود سپاس نکردم